آزمایش یانگ: آزمایش دوشکافی یانگ یکی از آموزنده ترین آزمایشهاست که در سال 1803 توسط توماس یانگ انجام شد. این آزمایش برای نشان دادن خاصیت موجی نوربه کارمی رود.با مشاهده نوارهای روشن وتاریک نظریه موجی بودن نورثابت شدونظریه ذره ای بودن نوردرآن زمان شکست خورد.(امروزه می دانیم که نورخاصیت دوگانه دارد.) این آزمایش یکی از ده آزمایش زیبای فیزیک محسوب می شود. تصاویر: 1)تصویرواقعی از نوارها. برای ایجاد این نوارها ازنور لیزر استفاده شده است. 2)تصویری از نورتابیده شده وایجاد نوارها. 3)نمودارشدت روشنایی درهر نوار. 4) تصویرزیررابااستفاده ازنرم افزار Mathematica شبیه سازی کرده ام.شرایط مفروض: فاصله دوشکاف 0.2 میلیمتر طول موج نور650 نانومترمی باشد. | ||
زندگی از فیزیک تا متافیزیک
در دوران امر بین فیزیک و
متافیزیک،کمتر پدیده ای را می توان یافت که به صورت کامل فیزیکی و یا به صورت کامل
متافیزیکی باشد. چنین می نماید که سرشت و سرنوشت تمام یا بسیاری از پدیده ها وقوع
در طبیعت و عروج به سوی ماورای طبیعت است، چیزی که در زبان فلسفی رایج، براساس حفظ
و پاسداشت مرزهای فهم و فکر بیش از آنکه با عبارت طبیعت و ماورای آن بیان شود، با
تعبیر فیزیک و متافیزیک ادا می شود. در این میان زندگی را می نگریم که به مثابه یک
پدیده هرگز از این دو حوزه جدا نمی گردد، از آن رو که زندگی با خلأ بیگانه است و هم
از آن رو که خلأ گریزی از نخستین اوصاف زندگی به شمار می آید.گفتگو با دکتر مهدی
گلشنی ـ ـ استاد محترم فیزیک دانشگاه صنعتی شریف ـ ـ ـ ابعادی دیگر از زندگی را به
بحث نهاده ایم،تا چه قبول افتد و چه در نظر آید.اولین سوٌال تعریفی است که شما از
زندگی ارائه می دهید.
برای اینکه بدانیم تعریف زندگی چیست، اول باید بدانیم که
هدف از زندگی انسان و پیدایش انسان و به طور کلی هدف حیات انسان چیست؛ آیا کاملاً
بی هدف است، آنطورکه بعضی از تئوریهای رایج روز می گوید و فضلای روز تکرار می کنند
یا هدف دارد؟ ما که مسلمان هستیم، به پیروی از قرآن معتقدیم که هیچ چیز بی هدف
نیست و همه چیز هدف دار است از جمله آفرینش انسان که هدف دار است .هدف از زندگی
رسیدن به آن مقام شامخ انسانی است که انسان در عبادت خداوندی مستغرق شود و آثار
خداوندی را بفهمد و به عظمت خداوند پی ببرد.
خواهشی اندر جهان، هر
خواهشی را در پی است
خواستی باید که بعد از آن نباشد خواستی
از این رو از نظر من هدف زندگی رسیدن
به مقام عالیه ای است که برای انسان فرض شده است و انسان را از حیوان متفاوت می
کند. البته این مستلزم این است که از اول، در مراحل تربیت به افراد انسان گفته شود
که هدف چیست تا با آن آشنا شوند و خودشان با بررسی به این موضوع پی ببرند به نظر
من خود زندگی یعنی گذراندن اوقات. زندگی عبارتست از: گذراندن اوقات. آن وقت اگر
این گذراندن اوقات با حاصل باشد، این زندگی را موفق می دانیم ولی اگر بدون حاصل
باشد، ناموفق می دانیم. منتها باید ببینیم با چه معیاری می سنجیم که حاصل خوب است
یابد؟به نظر شما در دوران امر بین اینکه زندگی تا چه حد فیزیکی و تا چه حد
متافیزیکی است، زندگی فیزیکی است یا متافیزیکی؟
این دو با هم مخلوط است. من چون با فیزیک انس زیادی داشته ام، راحت به شما می گویم
که اگر شما با دقت به موضوع فیزیک و متافیزیک نگاه کنید، به سختی می توانید آن دو
را از یکدیگر جدا کنید. شما فیزیکی را پیدا کنید که در درون آن متافیزیک نباشد. ما
وقتی متافیزیک را تعریف می کنیم، می گوییم: متافیزیک عبارتست از: احکام عام وجود.
شما وقتی به سراغ فیزیک می آیید، یک سلسله آزمایش های خاص انجام می دهید. یعنی
حوزه های بسیار خاصی را در نظر می گیرید و رویش تجربه می کنید. این تجربه بسیار
محدود است. آن وقت شما نتایج این تجربه را تعمیم می دهید. به عنوان مثال چند سیم
را حرارت می دهید و می بینید که طول آنها در اثر حرارت زیاد می شود.بعد به این
اکتفا نمی کنید که این سیم خاص یا این سیم مسی اینگونه است، بلکه می گویید: فلزات
چنین هستند که وقتی حرارت داده می شوند، منبسط می شوند. چرا شما این تعمیم را
انجام می دهید؟ آیا شما مجاز به این تعمیم هستید؟ معمولاً این کار را انجام می
دهید. تکیه گاه باطنی شما در اعتماد و اطمینان به این تعمیم چیست؟
به عقیده من تکیه گاه همه این تعمیم ها متافیزیک است. افراد فکر می کنند که کاری
که می کنند، صرفاً آزمایش است. اگر فقط چیزی را حرارت دهند و عددهایی را یادداشت
کنند، آنچه بر جای می ماند و حاصل می شود، مجموعه ای از کاتالوگهای اعداد می شود،
ولی شما این اعداد را ربط می دهید و قوانین عام می سازید و بعد به آن اکتفا نمی
کنید و می گویید: اگر عین قضیه در کره مریخ هم انجام شود، نتیجه همین است. اینها
تعمیم هایی است که واقعاً فوق فیزیک است.
فیزیک با حواس و آزمایش ها و نتیجه گیری سروکار دارد ولی شما در مقام نتیجه گیری،
همیشه از جزئیات به کلیات منتقل می شوید و نتایجی که شعور را با فیزیک بیان کنیم.
ممکن است هیچ وقت نتوانیم این کار را بکنیم. ممکن است شعور را حتی نتوانیم به زبان
ریاضی بیان کنیم. یعنی: واقعاً شعور مرموزترین بخش قابل تفسیر جهان است. توجه
بفرمایید که قرآن صریحاً می فرماید: یسئلونک عن الروح. قل الروح من امر ربی. این
آیه به صورتهایی مختلف تفسیر و تعبیر شده است. چون آیه در ادامه می فرماید: و ما
اوتیتم من العلم الا قلیلاً. از نظر بنده مفهوم این آیه این است که معلوم نیست که
ما بالاخره بفهمیم شعور یا روح چیست. ما به روح خیلی نزدیک هستیم و خیلی از ابعاد
آن را می فهمیم و ممکن است از بسیاری از خواص آن استفاده کنیم ولی این که آیا می
توانیم بفهمیم خودش چیست؟ این معلوم نیست.من ذهن را بُعدی از روح می دانم ولی در
واقع زندگی آن چیزی است که انسان می فهمد و این بُعد روحی زندگی ما را نشان می
دهد. شما غذایی را می خورید که در آن لحظه بسیار خوشمزه است ولی آن تمام می شود.
آنچه که می ماند، خاطراتی است که می ماند و احیاناً آن را چند ساعت بعد یا چند سال
بعد نقل می کنید که بُعد روحی قضیه است. آن چیزی که انسان با آن زندگی می کند،
ابعاد روحی زندگی است؛ چیزهایی است که با روح سرو کار دارد. بقیه حواس هم به عنوان
ابزار در خدمت روح و زندگی هستند. بویایی، بویی را حس می کند و در اختیار ما می
گذارد که لحظه ای است و می گذرد. آن چیزی که می ماند، با روح سروکار دارد، ولی روح
به تفسیر نیاز دارد.
مهمترین مسئله زندگی برای انسان به طور عام چه چیزی می تواند باشد؟
این که بفهمد که در این دنیا چه کاره است. اینکه بدانید از کجا آمده اید چه کار می
کنید و به کجا می روید، بزرگترین و مهمترین مسئله زندگی است.آن وقت شما اگر این
موضوعات را واقعاً با تمام وجودتان درک کنید، تمام اعمال شما با آن تطبیق می کند و
همواره مواظب هستید که اشتباه نکنید و کار خطا انجام ندهید.